معنی سروش غیبی

حل جدول

سروش غیبی

هاتف


هاتف غیبی

سروش و ندا دهنده غیبی

لغت نامه دهخدا

غیبی

غیبی. [غ َ / غ ِ] (ص نسبی) منسوب به غیب. ناپدید و نهفته و پنهان و مخفی و غیرمرئی. (ناظم الاطباء). منسوب به عالم غیب. الهی. ربانی. آسمانی. فلکی. (ناظم الاطباء). رجوع به غَیب شود:
ندای هاتف غیبی ز چارگوشه ٔ عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.
خاقانی.
دیوان و جان دو تحفه فرستاده ام به تو
گردون بر این دو تحفه ٔ غیبی ثنا کند.
خاقانی.
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
بر خاک روضه وار فریبرز بگذرید.
خاقانی.
شه بجای حاجبان خویش رفت
پیش آن مهمان غیبی پیش رفت.
مولوی (مثنوی).
ضیف غیبی را چو استقبال کرد
چون شکر گویی که پیوست او به ورد.
مولوی (مثنوی).
بسا مکاشفات غیبی و مشاهدات لاریبی دست دهد. (مجلس اول سعدی).
|| مقدر. تقدیری. (از ناظم الاطباء).

غیبی. [غ َ] (اِخ) شیرازی. مولانا غیبی از جمله ٔ کاتبان شیراز بود و کمتر کسی مانند او تند مینوشت. گاهی بشعر نیز میل میکرد، این بیت از اوست:
بی روی دلفروزت عشاق را طرب نیست
با ما شبی بسر کن یک شب هزار شب نیست.
(از تحفه ٔ سامی ص 170).

غیبی. [غ َ] (اِخ) شوشتری. از شاعران شوشتر در عهد واخشتوخان حاکم شوشتر (1042- 1078 هَ. ق.) و معاصر حلمی شوشتری بود. رجوع به الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 264 شود.

غیبی. [غ َ] (اِخ) جمال المله و الحق و الدین. صاحب مقاصد الالحان گوید: غیبی در انواع علوم ید طولی و مرتبه ٔ اعلی داشت، خصوصاً در علم و عمل موسیقی که همانا کسی بمرتبه ٔ او نرسیده است و نرسد. بحال این فقیر حقیر [عبدالقادر] التفات و اهتمام تمام داشت. در انواع علوم تعلیم و ارشاد میفرمود خصوصاً در این فن (ظ: فن موسیقی) که به یمن همت مبارک ایشان خبرت و مهارت در این علم و عمل بمرتبه ای رسید که بر عالمیان واضح و لایح گشت. (مقاصد الالحان از دانشمندان آذربایجان ص 290).

غیبی. [غ َ] (اِخ) دهی است کوچک از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 150هزارگزی جنوب خاوری کهنوج سر راه مالرو رمشک - گابریک واقع است. چهار تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

غیبی. [غ َ] (اِخ) دهی است از دهستان دالوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد که در 9هزارگزی باختری زاغه و 8هزارگزی شمال شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد قرار دارد. جلگه و سردسیر است. سکنه ٔ آن 212 تن است که به لری لکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از سرآب تاجو تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنان آن از طایفه ٔ دالوند هستند و در زمستان به قشلاق میروند. مزرعه ٔ چم زال جزء این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


سروش

سروش. [س ُ] (اِخ) نام منجم هندی در دربار یزدگرد:
یکی مایه ور بود با فر و هوش
سر هندوان بود نامش سروش.
فردوسی.

سروش. [س ُ] (اِ) اوستا «سرئوشه ». سرئوشه در اوستا بمعنی اطاعت و فرمانبرداری و مخصوصاً پیروی از اوامر خداوندی است و آن از ریشه ٔ اوستائی سرو (سرو) بمعنی شنیدن آمده. در گاتها بیشتر سرئوشه بهمین معنی یاد شده (یسنا 44 قطعه ٔ 16، یسنا 45 قطعه ٔ 5 و جز آن) و نیز در دیگر بخشهای اوستا بدین معنی بارها آمده و همچنین در اوستا سرئوشه بعنوان علم برای فرشته ای یاد شده و او مقامی مهم دارد و به صفت «مهین » و «بزرگ » متصف گردیده است (گاتها یسنا 33 قطعه ٔ 5). وی مظهر اطاعت و نماینده ٔ صفت رضا و تسلیم دربرابر اوامر اهورایی است. سروش از جهت مقام با مهر برابر است و گاه او را در جزو امشاسپندان محسوب دارند. در ادبیات متأخر زرتشتی سروش از فرشتگانی است که در روز رستاخیز به کار حساب و میزان گماشته خواهد شد و از گاتها نیز برمی آید که این فرشته در اعمال روزجزا دخالت دارد (یسنا 43 قطعه ٔ 12). و هم در کتب متأخر زرتشتی و فرهنگهای فارسی سروش پیک ایزدی و حامل وحی خوانده شده، از اینرو در کتابهای فارسی او را با جبرائیل سامی یکی دانسته اند. محافظت روز هفدهم هر ماه به سروش ایزد سپرده شده. بیرونی در فهرست روزهای ایرانی (آثارالباقیه) روز مزبور را «سروش » و در سغدی «سرش » و در خوارزمی «اسروف » یاد کرده. در زبان فارسی گاه «سروش » به فرشته ٔ مذکور اطلاق شده. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). || مطلق فرشته و به عربی ملک خوانند و حکمای فرس گویند که حق تعالی سی وپنج سروش آفریده است از آن جمله سی نفر آنانند که روزهای سی گانه ٔ هر ماه از ماههای شمسی به نام ایشان موسوم گشته و پنج نفر دیگر آنکه پنجه ٔ دزدیده که خمسه ٔ مسترقه باشد به نام آنهاست و از جمله ٔ آن سی سروش دوازده نفرند که ماههای دوازده گانه ٔ سال شمسی به نام ایشان موسوم شده و هر یک از این دوازده سروش به تدبیر امور و مصالح ماهی که هم نام اوست معین است و همچنین تدبیر امور و مصالحی که درهر یک از روزهای سی گانه واقع میشود حواله به سروشی است که آن روز به نام او موسوم است، و این سروشها که به تدبیر روزها قیام دارند کارکنان سروشهایی اند که به تدبیر ماهها اقدام می نمایند. پس هر روزی که به نام آن ماه موسوم باشد سروشی که آن ماه به نام اوست و تدبیر و مصالح آن روز بدو مقرر است خود هم به تدبیر و مصالح آن روز می پردازد. و بنابراین بجهت شرف آن روز را عید کنند و جشن سازند و نیز هر کدام از سروشها به محافظت جوهری و عنصری مقرر است، چنانکه خرداد بر آب موکل است و اردیبهشت بر آتش و مرداد بر اشجار و باقی سروشها به محافظت آنچه در ذیل نام آن سروش مقرر است. و نام ملکی نیز هست که ریاست بندگان بدست اوست و تدبیر امور و مصالحی که در روز سروش واقع میشود بدو متعلق است. (برهان). هر فرشته ای که پیغام آور باشد عموماً و فرشته ای که پیغام و مژده آرد خصوصاً که هاتف غیب نیز گویند. (رشیدی). فرشته که پیغام خیر آرد. (غیاث). فرشته ٔ پیغام آور و ملک وحی که به تازی جبرئیل گویند و فرزانگان یعنی حکمای تازی عقل فعال و دانایان فارسی خرد کارگر خوانند. (آنندراج):
و با دیوان به گردون بردویدند
که گفتار سروشان می شنیدند.
(ویس و رامین).
تف آه از دلم سرشته به خون
سبحه سوز سروش می بشود.
خاقانی.
سروش مرا دیو مردم مکن
سررشته از راه خود گم مکن.
نظامی.
دو کس بر حدیثی گمارند گوش
از این تا بدان اهرمن تا سروش.
سعدی.
الا ای همای همایون نظر
خجسته سروش مبارک خبر.
حافظ.
در راه عشق وسوسه ٔ اهرمن بسی است
پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن.
حافظ.
|| (اِخ) جبرئیل. (برهان) (اوبهی). نام جبرئیل علیه السلام. (غیاث):
بفرمان یزدان خجسته سروش
مرا روی بنمود در خواب دوش.
فردوسی.
هست اسم علمت نام رسول قرشی
که بد از مرکب او غاشیه بر دوش سروش.
سوزنی.
|| (اِ) نام روز هفدهم باشد از هر ماه شمسی. نیک است در این روز دعا کردن و به آتشکده رفتن و باقی امور بد است. (برهان). روز هفدهم از ماه فارسیان. (رشیدی). نام روز هفدهم از هر ماه. (غیاث):
ز گیتی برآمد سراسر خروش
به آذر بد این جشن روز سروش.
فردوسی.
روز سروش است که گوید سروش
باده خور و نغمه ٔ مطرب نیوش.
مسعودسعد.
|| آواز خوش و نغمه. (جهانگیری) (آنندراج):
خوش بخندی بر سروش مطرب و آوای رود
ور توانی دامنش پر لؤلؤ مکنون کنی.
ناصرخسرو.
|| وحی. الهام:
سروشی بدوآمده از بهشت
که تا بازگوید بدو خوب و زشت.
فردوسی.
رسید از عالم غیبم سروشی
که فارغ باش از گفت و شنیدن.
ناصرخسرو.
آن ریسمان فروش که از آسمان سروش
کردی به ریسمان اشاراتش اعتصام.
خاقانی.
گهی مرغ سروش آسمانی
دلش دادی که یابی کامرانی.
نظامی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

سروش

جبرئیل، فرشته، مطیع، ملک، نیوشا، هاتف، جبرائیل، پیک‌ایزدی، الهام، پیام غیبی، هفدهمین روز ماه‌شمسی

فرهنگ فارسی هوشیار

غیبی

در تازی نیامده نهانیک، مینوک (مصدر) منسوب به غیب مربوط به عالم غیب، الهی ربانی.

فرهنگ فارسی آزاد

غیبی

غَیْبِی، پنهانی- اَسرار مستور- از عالم غیب،

فرهنگ عمید

غیبی

مربوط به غیب،
الهی، ربانی،

عربی به فارسی

غیبی

وابسته بعلم ماوراء طبیعی , علوم معقول

معادل ابجد

سروش غیبی

1588

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری